دفترچه خاطرات گلابتون

متن مرتبط با «گلابتون» در سایت دفترچه خاطرات گلابتون نوشته شده است

گلابتون و روزهای تلخ

  • در حالی که فکر میکردم یک اردی بهشت رویایی رو خواهم گذروند تو بدترین روزهای زندگیم هستم.چند ماه پیش یه علاقه ای شکل گرفت در من به یه نفر و حالا بعد از عمیق شدن رابطه و وابسته شدنم همه چی تموم شد! اونم از طرف اون آدم..و این بشدت حس بد و دوست نداشتنی بودن بهم داده...حالم اصلا خوب نیست..همه حسهای بد دنیا ریخته تو وجودم...هرکاری میکنم که از یاد ببرم نمیتونم..رفتار عادی و خونسردش انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و ما دوست معمولی هستیم حالمو بدتر میکنه...میخوام با روانشناسم صحبت کنم ولی واقعا حرف زدنش برام سخته...ناامیدی وحس غم و اشک این روزها تنها حسمه....حتی باورم رو به خدا از دست دادم به اینکه چرا هر چیزی رو که دوست دارم ازم میگیره؟!روزهای بدیه.... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گلابتون و کارای مهمش

  • گلابتون تنبل شده دیر به دیر میاد اینجا!بهمنم داره تموم میشه.این ماه چند تا کار مهم کردم.اول اینکه یه وام گرفتم به قصد خرید ماشین بعد یهو یه روز تصمیم گرفتم باهاش یه سفر خارجی برم بلافاصله رفتم تور هند رو برای نوروز ثبت نام کردم پولشم دادم که پشیمون نشم! بعد دیدم سایپا پیش فروش گذاشته گفتم بذار ثبت نام کنم تا بقیه پولو خرج نکردم! لذا رفتم اونم نوشتم!تحویل ماشین آخر تیرماهه که باید بقیه پولشو اون موقع بدم و فعلا هیچ پولی ندارم ایشالا که جور شه تا اون زمان! اما خوشحالم که میتونم دوباره صاحب ماشین بشم و این باربه شدت مصمم هستم که نگهش دارم و سوارش بشم و از این اسنپ سواری خلاص بشم!سفر هند هم توی تعطیلات نوروزه و حس خوبی بهش دارم ایشالا که خوش بگذره بعدشم که عروسی آبجی کوچیکه س و بلاخره موفق شدم براش لباس بخرم! حالا مونده کادوی عروسی!خلاصه پیشاپیش هر پولی که بوده و قراره باشه رو خرج کردم خلاص!البته خوشحالم از این بابت...تو بهمن یه ماموریت کیش رفتم که خیلی خوب بود یه کوهنوردی اداری هم رفتم بندرعباس که اونم خوب بود هم هوا عالی بود هم دیدن رفقافعلا هم برنامه ای نیست جز درس خوندن برای آزمون گردشگری و گرفتن کارت تور لیدری..باید مرخصیامو ذخیره کنم برای سفر هندماه مفیدی بود به نظرم..در انتظار بهارم البته هوا همین الانم بهاریه بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گلابتون و نیمه زمستون

  • هوا سرد شده اما از بارش هیچ خبری نیست! یعنی زمستون به نیمه رسید و خشک خشکبعد از سفر زابل یه سفر هم به کرمان و رفسنجان رفتم با دوستام که خیلی خوب بود..بعدشم چند روز به ولایت سر زدم و توی عروسی همسایه مون شرکت کردم یه مدته حس و حال ورزش ندارم میخوام رشته مو عوض کنم ولی همه ش تنبلی میکنم دلم میخواد یه سفر خارجی برم امیدوارم جور بشه...در تدارک خرید لباس واسه عروسی آبجی هستم فقط مدلا رو میبینم هنوز چیزی پیدا نکردم تازه کادو هم باید بدم..کلی پول لازمهخدا به همه آرامش و برکت بده بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گلابتون 43 ساله شد

  • صبح زمستونیتون بخیرچشم به هم زدیم پاییز تموم شد و من یکسال به پایان نزدیک تر شدم. تولدم رو تو به هم ریخته ترین حالت ممکن گذروندم.4 روز درگیر نصب پکیج تو خونه بودم در حالیکه فکر میکردم یک روزه تموم میشه دقیقا 4 روز زندگیم آشفته بود و 32 میلیون هم براش هزینه کردم! ولی خدا رو شکر گرمایش خونه به حالت نرمال برگشت و دیگه لازم نیست با قابلمه آب گرم کنم برم حموم!و این وسط من متولد شدم!بعد از تمیزکاری خونه یه روز با خواهرم مهمون دوست مشترکمون بودیم و بعدش بلافاصله رفتم سفر..یه سفر خاص و عجیب و دلچسب به سیستان و شهر سوخته..واقعا لذت بخش بود با وجود راه طولانی و خستگی مسیر اما روحم سیراب شد از دیدن این همه زیبایی و تاریخ و هویت...جمعه شب برگشتم امروز هم اول صبح آزمایش خون و ظهر هم ام آر آی دارم برای روتین 6 ماهه که قراره سه شنبه برم پیش دکترم ببینم اوضاعم چطوره؟حال دلتون خوش بمونه رفقا بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گلابتون و هوای آلوده

  • در آلوده ترین روزهای تهران به سر میبریم و مدام تهوع دارم وسرفه میکنم! تو این ماه یه سفر سه روزه به یزد داشتم تنهایی که خیلی خوب بود آرامش گرفتم و یزدو به دل سیر گشتم و کیف کردم تو کوچه پس کوچه هاشدو روزم رفتم ولایت به مامان و بابام سر زدم از اول هفته هم خواهرم اومد خونه م تا امروز بود یه مهمونم دیروز داشتیم که برگزار شد دیگه فعلا کار خاصی ندارم اما حسابی خسته م ..دلم سکوت میخواد و خواب عمیق..فعلا برنامه سفر ندارم تا آخر ماه که برم سفر یلدایی...شما چطورید؟ چه میکنید؟ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گلابتون و این روزهای عجیب

  • بلاخره مراسم عقد خواهرم برگزار شد.البته محضری بود ما و خانواده داماد رفتیم محضر عقد کردن و بعدم خونه خاله م بزن و برقص بود تا شب ..هم خوشحالم براش که بلاخره رفت سر زندگیش هم نگرانم که انتخابش درست بوده باشه..امیدوارم حسم اشتباه کنه و همه چی خوب پیش بره براشون..این چند ماه که از خواستگاری تا عقد گذشته خیلی کلافگی و استرس و بحث داشتیم و واقعا ریختم به هم چون مامانم با حمایتهای بیجاش و با باج دادناش مسیر خوبی رو انتخاب نکرده و نگرانم که تا آخر عمرش مجبور باشه به اینا سرویس بده! از طرفی درگیر مسائلشون شدن خودمو به هم میریزه و میخوام یه مدت کلا ازشون فاصله بگیرم چون رفتارا و کارای مامانم اذیتم میکنه ...تو همه عمرم سعی کردم احترامش رو حفظ کنم و هیچی نگم ولی الان دیگه واقعا دارم اذیت میشم ترجیح میدم دور بمونم ازشون...جلسات روانشناسیمو ادامه میدم امیدوارم بتونم این مرحله رو هم رد کنم..کلاس و سفرا تنها چیزیه که بهم آرامش میده ...خلوت خونه مو بشدت دوست دارم و تنها جاییه که توش احساس امنیت میکنم حلقه دوستیام بشدت محدود شده و دلم نمیخواد با آدمای جدید آشنا بشم...کاش میشد برم دورترین جای ممکن و کسیو نبینم.... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گلابتون و ذوق اومدن پاییز

  • بلاخره تابستون گرم تموم شد و پاییز عشق اومد.هرچند با خودش خاطرات تلخ میاره اما حالمو خوب میکنه...هفته پیش یه برنامه کوهنوردی از طرف اداره داشتیم که کلی ذوق داشتم براش اما همون روز اول وقتی رسیدیم به شهرکرد خبردار شدم که پدر دوست نزدیکم فوت کرده و حالم بشدت به هم ریخت نمیتونستم برگردم از اینکه کنارش نبودم حالم بد بود فرداش صعود رو رفتیم و پس فرداش بلیط گرفتم وبرگشتم که برم پیش دوستم دوشب نخوابیده بودم و یک روزم همه ش تو جاده و مسیر بودم حسابی خسته و داغون بودم دوستمو با حال بد دیدم و بدتر شدم وشبش برگشتم خونه خودم مامان و بابام دو روزه اومدن پیش من خوبه بودنشون..دیروز با مشاورم حرف زدم و از پیشرفتام و نگرانیای روحیم گفتم حرفاش خوب بود مثل همیشه..ورزشمم میرم همینکه حسابی خسته میشم خودش خیلی خوبه کمک میکنه کمتر فکر و خیال کنم..از هفته بعد دوباره کلاس نقاشیمو شروع میکنم.دوتا سفر یکی طبیعت یکی فرهنگی تاریخی در پیش دارم و خوشحالم براشون..عقد خواهرمم در پیشه که باید برای اون آماده بشیم...خلاصه که ماه شلوغی داریم..امیدوارم آرامش بهم برگرده... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گلابتون و تصمیمات جدیدش

  • این تعطیلیا رو در نهایت بطالت تو خونه گذروندم بدون اینکه هیچ غلطی بکنم فقطم برای اینکه مامانم اینا از اول شهریور هی گفتن میایم و میایم و اخرشم اومدن و رفتن خونه خواهرم! منم هیچ جا نرفتم البته توی خونه هم فیلم دیدم و استراحت کردم و البته ترشی هم درست کردم جاتون خالی اونم یه عالمه! ترشی برام بوی پاییزو میاره و حس درست کردنش رو بیشتر از خوردنش دوست دارم...جلسات مشاوره م رو ادامه میدم و سعی میکنم به توصیه های روانشناسم عمل کنم هنوز آشفتگی و آشوبم ادامه داره ولی میخوام بهش غلبه کنم.از حس قهرمان بودن و مدام برای خوشایند و راحتی بقیه تلاش کردن میخوام بیام بیرون و به فکر خودم باشم..از روابط یک طرفه و احوال پرسیدن و نگران شدنای یک طرفه بیام بیرون و اگه کسی به سمتم نیومد منم به طرفش نرم امیدوارم بتونم بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گلابتون و درگذشت دوست

  • پس از اون همه خستگی روحی و کشمکش با خودم هفته پیش درست روزی که مامان و بابام برگشتن شهرمون خبر درگذشت دوستم رو شنیدم و بشدت داغون شدم.دوستم 44 ساله و یه پسر دوازده ساله داره و بسیار آدم خوب و با استعداد و هنرمندی بود ولی متاسفانه سرطان لعنتی اونو از ما گرفت.دوسه روزی برای مراسم تشییع و ترحیمش رفتم شهرمون و بعدم سالگرد مادربزرگم بود و خسته و داغون تر برگشتم...حال روحیم خیلی بده و بشدت به هم ریختم و مدام خاطره هامونو مرور میکنم و به هم میریزم.خدا نصیب هیشکی نکنه..همه ش به فکر خانواده شم...واقعا دلم میخواد زودتر از بقیه بمیرم چون تحمل از دست دادن ندارم... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گلابتون خواهر عروس شد

  • سلاملیکم خوبید؟یه مدت نبودم مدیریت وبلاگ باز نمیشد! تو این مدت خواهرم نامزد کرد! خیلی عجله ای و شوکه کننده گفت میخواد ازدواج کنه با پسرخاله م و مامان بابامم مخالفتی نکردن چون دیگه خسته شدن از اینکه هر سرشون غر بزنه و اذیت کنه گفتن بره سر زندگی خودش! اواخر تیر ماه اومدن خونه من خواستگاریشون برگزار شد و بعدم محرمیت خوندن تا بعد صفر عقد کنن..تو این فاصله خونه و مغازه هم اجاره کرد که اول شهریور بره خونه خودش حالا معلوم نیست کی بخوان جشن بگیرن؟ کلا اونقدر همه چیزشون عجله ای بود که من باورم نمیشه...امیدوارم خوشبخت بشن و با هم بسازن..این وسط من اونقدر استرس گرفتم و فکر و خیال کردم و نگران شدم که باز برگشتم به حالتهای عصبی و پرخوری و بی خوابی! دو هفته س دارم میرم پیش روانشناس و خیلی حس بهتری دارم امیدوارم بتونم حالمو برگردونم به شکل نرمالش و به زندگی دیگران کاری نداشته باشم.یه سفر رفتم و تو دل طبیعت یک شب چادر زدیم و خوب بود البته یه کمم گرما اذیت کرد تو جنگل ولی برای روحیه م لازم بود.کلاسامو میرم دو هفته س ورزش نرفتم قلبم یه کم اذیت میکنه میخوام برم اکو کنم ببینم چشه ولی احتمالا عصبی باشه!امیدوارم بتونم به خودم و شرایط روحیم مسلط بشم... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گلابتون در گرمای بهار

  • آخرین ماه بهار هم از راه رسید و گرمای تابستون زودتر از اون! در دوران استراحت پس از پیمایشهای اخیر به سر میبرم و ترجیحم اینه که هیچ کارسنگینی جز رفتن به سر کار و کلاسهام نکنم! 5 شنبه با دوستم قرار تهرانگردی داشتیم که 9 کیلومتر راه رفتیم ولی روز خوبی بود و خوش گذشت..رفتیم محله عودلاجان و کلی گشتیم و بعدشم سر از خونه هاشم خان تو سریال شهرزاد دراوردیم و اونجا لباس سنتی قجری پوشیدیم و عکس گرفتیم..بعدشم رفتیم فلافل خوردیم و قهوه خریدیم و تو اوج گرما وقتی رسیدم خونه یک پارچ شربت آبلیمو رو یک نفس خوردم! این هفته احتمالا میرم ولایت و دیداری تازه میکنم ...کلاسها کماکان برقراره و نقاشی و ورزش به قوت پیش میرن... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گلابتون و گرمای بهار!

  • آخرین ماه بهارم به روزهای آخرش رسیدو هوا جوری گرمه گویا نیمه مردادیم!دوسه روزی رفتم پیش خانواده و برگشتم بعدشم خواهرم اومد پیشم دوسه روز موند امروزم برگشت.دوسه بار برنامه شهرگردی رفتم کاخ گلستان و سعد آباد و نیاوران رو گشتم و حس خوبی بود مثل همیشه..توی بناهای تاریخی حالم بشدت خوبه و حس میکنم از زمان و مکان جدا میشم و میرم تو عمق تاریخ..یه سفر در پیش دارم که امیدوارم برنامه هام جور بشن و بتونم برم ..بجز اون دیگه گرما و گرما و گرما.. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گلابتون دلش گرفته

  • دلم خیلی گرفتهچند روزه پر شدم از حس بدگاهی بغض میکنم گاهی اشکم میاد هی با خودم میگم مگه من چیکار کردم؟همیشه مراقب خواهرم بودم حواسم بهش بوده هر کاری ازم برمیومده براش کردم توقع قدرشناسی ندارم اما دیگه توقع طلبکاری و بی مهری هم ندارم.دوسه هفته پیش اومد تهران دکتر دوسه روزم بود سعی کردم بهش خوش بگذره مرخصی گرفتم بردم بیرون گردوندم و ..تا بلاخره رفت باز قرار بود هفته بعدش بیاد ازمایش و اینا بده من سفر بودم توی راه فهمیدم اومده رفته خونه دخترخاله م گفتم خب من رسیدم پاشو بیا خونه من گفت نه همینجا میمونم! گفتم باشه فردا بیا! نیومد و فرداشم نیومد و برگشت شهرمون! از اون روز حتی یک پیامم نداد با اینکه میدونست ناراحتم منم هیچی نگفتم. این هفته هم پاشده بی خبر اومده رفته باز خونه دخترخاله م! بازم هیچی نگفتم گفتم لابد پیش من راحت نیست رفته اونجا! چقدر خجالت کشیدم ولی! حالام پیام داده که تو ناراحتی؟ گفتم نباشم؟ میگه نه! بزرگش کردی چیزی نبود که!حس بدیه شاید واسه کسی قابل درک نباشه ولی وقتی همه توان و احساست رو میذاری برای کسی و اینجوری جواب میگیری حالت بد میشه!دست و دلم به هیچی نمیره...دلم بدجوری گرفته.... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گلابتون و سال جدیدی که شروع کرده

  • تعطیلات عید هم با سرعت اومد و رفت مثل همه سالهای عمرمون..سال 1401 پر غم و حادثه سپری شد و یه سال جدید رو شروع کردیم.امیدوارم این سال برای همه مردم آرامش و آزادی به همراه بیاره و حال وطن خوب بشه...بچه که بودم همیشه فکر میکردم سال 1400 خیلی سال دوریه! با خودم میگفتم اووووه یعنی من چهل ساله میشم! پیر میشم دیگه کو تا اون موقع؟ حالا که دوسالم ازش گذشت و ما سالهاست پیرشدیم....چند روز قبل از عید رفتم ولایت و شور و هیجان و شلوغی قبل عید رو تجربه کردم ..برخلاف سالهای قبل اصلا به طبیعت نرفتیم دوسه تا عید دیدنی و بقیشم خونه..یک روزم با دوستای دبیرستانم قرار کافه گذاشتیم یه صبحونه هم با دخترعمه هام کافه بودیم که خوش گذشت...سوم برگشتم ماه رمضونم شروع شده بود دیگه حسش نبود بمونم..از هفته قبل هم که اومدیم سرکار..دوسه تا برنامه تهرانگردی رفتم که خوب بود و یه سینما و بقیشم خواب و فیلم و سریال..سریالای جدیدی که توی شبکه نمایش خانگی اومده بعضیاش قشنگن مثل رهایم کن.پوست شیر.دختر پشت پنجره.آکتور.سرگیجه نسبت به قبل کیفیت کارها بهتر شده...شما اهلش هستید؟ چه سریالایی رو میبینید؟هفته آینده هم یه سفر کویری میخوام برم یه سفرم برای عید فطر در پیشه ایشالا...بعد از ماه رمضون باشگاهمو دوباره شروع میکنم و بازم کلاسای تور لیدری رو تو رشته ایرانگردی و جهانگردی ادامه میدم..نقاشیم که همچنان میرم ..امیدوارم سال مفیدی در پیش داشته باشم پر از دیدنی ها و شنیدنی ها بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گلابتون و روزای آخر روزه داری

  • هفته آخر ماه رمضونه و دیگه جونی نمونده برام خدا کنه به زودی تموم شه! دو روز رفتم سفر و خوش گذشت تجربه خوبی بود با دوستان جدید..یه تئاتر دیشب دیدم که خوشم اومد اسمش بود دقیقا 9 سال و 3 ماه و 20 روز قبل کجا بودی؟ کل عوامل کار یک نفر بود و به سبک مونولوگ جالب بود بعدشم با دوستام رفتیم شام خوردیم و برگشتیم خونه...تاحالا با دهه هفتاد و هشتادیا که از خودم کوچیکترن دوستی نزدیک نداشتم ولی اینا بچه های خوب و جالبین باهاشون حس نشاط دارم و بیرون رفتن و تفریحاتمون هم روحیه مو خوب میکنه..کلاس نقاشیم شروع شده و باشگاه رو هم از بعد رمضان شروع میکنم..این هفته شاید مامان و بابا بیان پیشم از اردیبهشت هم سفرای جنگلی و طبیعتمون رو شروع میکنیم... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها