دفترچه خاطرات گلابتون

ساخت وبلاگ
امسالم اومد.بهار 1403 در پی همه بهارها آمده و رفته...با سرعت هم فروردین به آخراش رسید...امسال شروع متفاوتی داشتم.اولین نوروزی که به خونه پدری نرفتم و تو خونه خودم هفت سین پهن کردم.سفر هند که خیلی خوب و متفاوت بود با کلی جای دیدنیدیدن تاج محل رویاییعروسی خواهرم که هفته پیش برگزار شد و علی رغم همه خستگیاش خیلی خوش گذشت و بلاخره خیال همه مون بابتش راحت شد و کفترا رفتن سر خونه زندگیشون..ایشالا خوشبخت بشن..حالا میخوام سفرهای خودمو شروع کنم و برگردم به زندگی معمولم..قصد دارم امسال بیشتر سفر تنهایی برم و لذت ببرم از جاهایی که دوستشون دارم.سفرهای طبیعت گردی و تور رو هم ادامه میدم..کلاسها به قوت خودش باقیه وایشالا امسال میخوام خیلی جدی رانندگی رو شروع کنم اگه ماشینم رو تحویل بگیرم ایشالاامسال عاشقانه شروع شد خدا کنه عشق تو زندگیمون جاری باشه... دفترچه خاطرات گلابتون...ادامه مطلب
ما را در سایت دفترچه خاطرات گلابتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7golabetoon19817 بازدید : 11 تاريخ : سه شنبه 4 ارديبهشت 1403 ساعت: 20:28

اسفند با چنان سرعتی داره میگذره انگار عاشق بهاره میخواد بهش برسه..سالهاست هیچ شوقی برای بهار ندارم امسال هم بیشتر...چند روزی مامان و بابام مهمونم بودن یه شبم مهمون داشتم بجز اونا دو روزم ما مهمون بودیم کلا خیلی خسته شدم حالام باید برای آزمونی که جمعه دارم خودمو آماده کنم و بعدشم تصمیم دارم تا عید فقط خستگی در کنم و از ماه رمضون استفاده کنم و به آرامش برسم حتی امسال نمیخوام برم شهرمون و برای اولین بار در عمرم میخوام سال تحویل رو خونه خودم باشم...با روانشناسم صحبت کردم هفته پیش که حالم خوب نبود و اونم بشدت توصیه کرد از هرچیز و هرکس آزارت میده دور بمون.امیدوارم از پسش بربیام و با یه حال خوب برم به سال جدید دفترچه خاطرات گلابتون...ادامه مطلب
ما را در سایت دفترچه خاطرات گلابتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7golabetoon19817 بازدید : 29 تاريخ : يکشنبه 5 فروردين 1403 ساعت: 0:16

رسیدیم به ایستگاه آخر اسفندبهار پشت دره! از امسال و این سال فقط یک روز مونده که وصل بشه به سال نوامروز صبح داشتم فکر میکردم این همون سالیه که پارسال همین موقع منتظر اومدنش بودیم و چقدر زود گذشت و چقدرم عمر ما داره زود میگذره!امیدوارم سالی که میاد غصه های امسال رو نداشته باشه شادیاش بیشتر از امسال باشه و حال دل مردم سرزمینم خوب باشه به آرامش و آزادی برسیم.بهترین اتفاق امسال ازدواج خواهرم بود که خوشحالم براش و امیدوارم خوشبخت بشن.سفرهامو ادامه دادم و تجربه های خوبی داشتم. تو زندگی خودم سعی کردم به کارهای مورد علاقم برسم و وقت بذارم برای خودم...تئاتر و موسیقی و گردش و ورزش و مطالعه و کلاسهای گردشگری رو به خوبی پیش بردم بلاخره کارتمو گرفتم و تور لیدر شدم! دوباره با روانشناس حرف زدم و ارتباط خوبی شکل گرفت تو مسیر آرامشم..و خوشحالم بابتشوضعیت سلامتیم بد نیست و سعی میکنم مراقب خودم باشم و به خودم بیشتر اولویت بدم...امیدوارم تو سال جدید بتونم آدم بهتری باشم همین.عیدتون مبارک تنتون سالمروزگار بر وفق مرادتون دفترچه خاطرات گلابتون...ادامه مطلب
ما را در سایت دفترچه خاطرات گلابتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7golabetoon19817 بازدید : 28 تاريخ : يکشنبه 5 فروردين 1403 ساعت: 0:16

گلابتون تنبل شده دیر به دیر میاد اینجا!بهمنم داره تموم میشه.این ماه چند تا کار مهم کردم.اول اینکه یه وام گرفتم به قصد خرید ماشین بعد یهو یه روز تصمیم گرفتم باهاش یه سفر خارجی برم بلافاصله رفتم تور هند رو برای نوروز ثبت نام کردم پولشم دادم که پشیمون نشم! بعد دیدم سایپا پیش فروش گذاشته گفتم بذار ثبت نام کنم تا بقیه پولو خرج نکردم! لذا رفتم اونم نوشتم!تحویل ماشین آخر تیرماهه که باید بقیه پولشو اون موقع بدم و فعلا هیچ پولی ندارم ایشالا که جور شه تا اون زمان! اما خوشحالم که میتونم دوباره صاحب ماشین بشم و این باربه شدت مصمم هستم که نگهش دارم و سوارش بشم و از این اسنپ سواری خلاص بشم!سفر هند هم توی تعطیلات نوروزه و حس خوبی بهش دارم ایشالا که خوش بگذره بعدشم که عروسی آبجی کوچیکه س و بلاخره موفق شدم براش لباس بخرم! حالا مونده کادوی عروسی!خلاصه پیشاپیش هر پولی که بوده و قراره باشه رو خرج کردم خلاص!البته خوشحالم از این بابت...تو بهمن یه ماموریت کیش رفتم که خیلی خوب بود یه کوهنوردی اداری هم رفتم بندرعباس که اونم خوب بود هم هوا عالی بود هم دیدن رفقافعلا هم برنامه ای نیست جز درس خوندن برای آزمون گردشگری و گرفتن کارت تور لیدری..باید مرخصیامو ذخیره کنم برای سفر هندماه مفیدی بود به نظرم..در انتظار بهارم البته هوا همین الانم بهاریه دفترچه خاطرات گلابتون...ادامه مطلب
ما را در سایت دفترچه خاطرات گلابتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7golabetoon19817 بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 16 اسفند 1402 ساعت: 14:52

هوا سرد شده اما از بارش هیچ خبری نیست! یعنی زمستون به نیمه رسید و خشک خشکبعد از سفر زابل یه سفر هم به کرمان و رفسنجان رفتم با دوستام که خیلی خوب بود..بعدشم چند روز به ولایت سر زدم و توی عروسی همسایه مون شرکت کردم یه مدته حس و حال ورزش ندارم میخوام رشته مو عوض کنم ولی همه ش تنبلی میکنم دلم میخواد یه سفر خارجی برم امیدوارم جور بشه...در تدارک خرید لباس واسه عروسی آبجی هستم فقط مدلا رو میبینم هنوز چیزی پیدا نکردم تازه کادو هم باید بدم..کلی پول لازمهخدا به همه آرامش و برکت بده دفترچه خاطرات گلابتون...ادامه مطلب
ما را در سایت دفترچه خاطرات گلابتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7golabetoon19817 بازدید : 39 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1402 ساعت: 12:35

صبح زمستونیتون بخیرچشم به هم زدیم پاییز تموم شد و من یکسال به پایان نزدیک تر شدم. تولدم رو تو به هم ریخته ترین حالت ممکن گذروندم.4 روز درگیر نصب پکیج تو خونه بودم در حالیکه فکر میکردم یک روزه تموم میشه دقیقا 4 روز زندگیم آشفته بود و 32 میلیون هم براش هزینه کردم! ولی خدا رو شکر گرمایش خونه به حالت نرمال برگشت و دیگه لازم نیست با قابلمه آب گرم کنم برم حموم!و این وسط من متولد شدم!بعد از تمیزکاری خونه یه روز با خواهرم مهمون دوست مشترکمون بودیم و بعدش بلافاصله رفتم سفر..یه سفر خاص و عجیب و دلچسب به سیستان و شهر سوخته..واقعا لذت بخش بود با وجود راه طولانی و خستگی مسیر اما روحم سیراب شد از دیدن این همه زیبایی و تاریخ و هویت...جمعه شب برگشتم امروز هم اول صبح آزمایش خون و ظهر هم ام آر آی دارم برای روتین 6 ماهه که قراره سه شنبه برم پیش دکترم ببینم اوضاعم چطوره؟حال دلتون خوش بمونه رفقا دفترچه خاطرات گلابتون...ادامه مطلب
ما را در سایت دفترچه خاطرات گلابتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7golabetoon19817 بازدید : 33 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1402 ساعت: 6:58

در آلوده ترین روزهای تهران به سر میبریم و مدام تهوع دارم وسرفه میکنم! تو این ماه یه سفر سه روزه به یزد داشتم تنهایی که خیلی خوب بود آرامش گرفتم و یزدو به دل سیر گشتم و کیف کردم تو کوچه پس کوچه هاشدو روزم رفتم ولایت به مامان و بابام سر زدم از اول هفته هم خواهرم اومد خونه م تا امروز بود یه مهمونم دیروز داشتیم که برگزار شد دیگه فعلا کار خاصی ندارم اما حسابی خسته م ..دلم سکوت میخواد و خواب عمیق..فعلا برنامه سفر ندارم تا آخر ماه که برم سفر یلدایی...شما چطورید؟ چه میکنید؟ دفترچه خاطرات گلابتون...ادامه مطلب
ما را در سایت دفترچه خاطرات گلابتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7golabetoon19817 بازدید : 37 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1402 ساعت: 13:12

بلاخره مراسم عقد خواهرم برگزار شد.البته محضری بود ما و خانواده داماد رفتیم محضر عقد کردن و بعدم خونه خاله م بزن و برقص بود تا شب ..هم خوشحالم براش که بلاخره رفت سر زندگیش هم نگرانم که انتخابش درست بوده باشه..امیدوارم حسم اشتباه کنه و همه چی خوب پیش بره براشون..این چند ماه که از خواستگاری تا عقد گذشته خیلی کلافگی و استرس و بحث داشتیم و واقعا ریختم به هم چون مامانم با حمایتهای بیجاش و با باج دادناش مسیر خوبی رو انتخاب نکرده و نگرانم که تا آخر عمرش مجبور باشه به اینا سرویس بده! از طرفی درگیر مسائلشون شدن خودمو به هم میریزه و میخوام یه مدت کلا ازشون فاصله بگیرم چون رفتارا و کارای مامانم اذیتم میکنه ...تو همه عمرم سعی کردم احترامش رو حفظ کنم و هیچی نگم ولی الان دیگه واقعا دارم اذیت میشم ترجیح میدم دور بمونم ازشون...جلسات روانشناسیمو ادامه میدم امیدوارم بتونم این مرحله رو هم رد کنم..کلاس و سفرا تنها چیزیه که بهم آرامش میده ...خلوت خونه مو بشدت دوست دارم و تنها جاییه که توش احساس امنیت میکنم حلقه دوستیام بشدت محدود شده و دلم نمیخواد با آدمای جدید آشنا بشم...کاش میشد برم دورترین جای ممکن و کسیو نبینم.... دفترچه خاطرات گلابتون...ادامه مطلب
ما را در سایت دفترچه خاطرات گلابتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7golabetoon19817 بازدید : 66 تاريخ : يکشنبه 21 آبان 1402 ساعت: 16:25

امروز یه روز تلخ تو زندگیمه.یه خاطره که شاید کهنه بشه اما فراموش نمیشه...9 سال پیش همچین روزی با درد شدید راهی بیمارستان شدم فکر میکردم طبیعیه ولی ماما بعد معاینه گفت که دهانه رحم باز شده بچه داره به دنیا میاد!بچه الان نباید بیاد! هنوز خیلی زوده! هفته 23 بودم.با اشک و حال داغون به مامانم زنگ زدم اونا راهی شدن خودمم رفتم تو بخش بسترینیمه های شب دردها شدید شد دلم میخواست چنگ بندازم شکممو پاره کنم..گفتن بچه نمیمونه! بلاخره زایمان زودرس اتفاق افتاد و بچه هم نموند!روزهای تلخی رو پشت سرگذاشتم..بچه ای که همه امیدم به حفظ زندگیم بود همه آرزوهامو توش میدیدم دیگه نبود...نمیدونم خیر من توش بود یا نه ؟ هیچوقت نتونستم بچه ای رو بغل کنم هیچوقت نشد که مادر شدن رو تجربه کنم هیچوقت نشد که عشقمو نشونش بدم..حالا 9 سال گذشته و دخترک من اگه بود الان کلاس سوم بود و داشت شیطونی میکرد و قد میکشید....دختری که قرار بود اسمش نفس باشهحالا نه دختری هست نه عشقی نه شور زندگی...سعی کردم مسیر زندگیمو تغییر بدم و خودمو به چیزایی که دارم عادت بدم و دیگه حسرت نداشته ها رو نخورم...اما همیشه جای نفس تو قلبم خالی موند... دفترچه خاطرات گلابتون...ادامه مطلب
ما را در سایت دفترچه خاطرات گلابتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7golabetoon19817 بازدید : 50 تاريخ : شنبه 6 آبان 1402 ساعت: 17:06

بلاخره تابستون گرم تموم شد و پاییز عشق اومد.هرچند با خودش خاطرات تلخ میاره اما حالمو خوب میکنه...هفته پیش یه برنامه کوهنوردی از طرف اداره داشتیم که کلی ذوق داشتم براش اما همون روز اول وقتی رسیدیم به شهرکرد خبردار شدم که پدر دوست نزدیکم فوت کرده و حالم بشدت به هم ریخت نمیتونستم برگردم از اینکه کنارش نبودم حالم بد بود فرداش صعود رو رفتیم و پس فرداش بلیط گرفتم وبرگشتم که برم پیش دوستم دوشب نخوابیده بودم و یک روزم همه ش تو جاده و مسیر بودم حسابی خسته و داغون بودم دوستمو با حال بد دیدم و بدتر شدم وشبش برگشتم خونه خودم مامان و بابام دو روزه اومدن پیش من خوبه بودنشون..دیروز با مشاورم حرف زدم و از پیشرفتام و نگرانیای روحیم گفتم حرفاش خوب بود مثل همیشه..ورزشمم میرم همینکه حسابی خسته میشم خودش خیلی خوبه کمک میکنه کمتر فکر و خیال کنم..از هفته بعد دوباره کلاس نقاشیمو شروع میکنم.دوتا سفر یکی طبیعت یکی فرهنگی تاریخی در پیش دارم و خوشحالم براشون..عقد خواهرمم در پیشه که باید برای اون آماده بشیم...خلاصه که ماه شلوغی داریم..امیدوارم آرامش بهم برگرده... دفترچه خاطرات گلابتون...ادامه مطلب
ما را در سایت دفترچه خاطرات گلابتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7golabetoon19817 بازدید : 58 تاريخ : سه شنبه 4 مهر 1402 ساعت: 16:59