روزی که نفسم رفت

ساخت وبلاگ

امروز یه روز تلخ تو زندگیمه.یه خاطره که شاید کهنه بشه اما فراموش نمیشه...

9 سال پیش همچین روزی با درد شدید راهی بیمارستان شدم فکر میکردم طبیعیه ولی ماما بعد معاینه گفت که دهانه رحم باز شده بچه داره به دنیا میاد!

بچه الان نباید بیاد! هنوز خیلی زوده! هفته 23 بودم.

با اشک و حال داغون به مامانم زنگ زدم اونا راهی شدن خودمم رفتم تو بخش بستری

نیمه های شب دردها شدید شد دلم میخواست چنگ بندازم شکممو پاره کنم..گفتن بچه نمیمونه! بلاخره زایمان زودرس اتفاق افتاد و بچه هم نموند!

روزهای تلخی رو پشت سرگذاشتم..بچه ای که همه امیدم به حفظ زندگیم بود همه آرزوهامو توش میدیدم دیگه نبود...

نمیدونم خیر من توش بود یا نه ؟ هیچوقت نتونستم بچه ای رو بغل کنم هیچوقت نشد که مادر شدن رو تجربه کنم هیچوقت نشد که عشقمو نشونش بدم..

حالا 9 سال گذشته و دخترک من اگه بود الان کلاس سوم بود و داشت شیطونی میکرد و قد میکشید....

دختری که قرار بود اسمش نفس باشه

حالا نه دختری هست نه عشقی نه شور زندگی...

سعی کردم مسیر زندگیمو تغییر بدم و خودمو به چیزایی که دارم عادت بدم و دیگه حسرت نداشته ها رو نخورم...

اما همیشه جای نفس تو قلبم خالی موند...

دفترچه خاطرات گلابتون...
ما را در سایت دفترچه خاطرات گلابتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7golabetoon19817 بازدید : 55 تاريخ : شنبه 6 آبان 1402 ساعت: 17:06