شهریور پر از خاطرات کودکیه..یاد هیجانی که برای شروع مدرسه ها داشتیم و شوق خریدن لوازم التحریر و لباس مدرسه...امسال برای دوتا فرشته کوچولو کیف و لوازم التحریر میخرم که امیدوارم خدا خودش قبول کنه و توی درسشون موفق باشن...
چند روزی با خانواده سفر رفتیم که خیلی خوب بود و حسابی خستگی کار درومد..دوسه جلسه هم کوهنوردی داشتم که اونم خیلی خوب بود..دیشب بعد مدتها رفتم خونه دایی و بهشون سری زدم هفته بعدم دیدن دوستم که زایمان کرده میرم و دندونپزشکی و کارهای عقب مونده..
یه مدته حساسیت و خارش گلو و چشم دارم دیروز رفتم دکتر و قرص و اسپری داد ..گاهی واقعا کلافه م میکنه..صبح ها همچنان حال بیدار شدن ندارم و حسابی خوابم میاد...آخ جون که آخر هفته س
احتمالا هفته بعد که تعطیلی هست برم ولایت و سری بزنم...
دفترچه خاطرات گلابتون...